مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

مهرساگلی

اولین ترس پارسایی

هفته پیش که بارون میومد و پارسا تو اتاق پیش بابا نشسته بود صدای چیک چیک بارون تو لوله کولر باعث ترس پارسا شده بود طوری که یکدفعه ای بلند شد و گفت من ترسیدم بابد برم پیش مامان . ازون شب دیگه از اون اتاق میترسه و تکرار هم میکنه پارسا ترسید بالونه پارسا ترسید . دیگه تا دیشب که مامان بغلش کرد و بردش تو اتاق و دوباره با اتاق آشتیش داد. علاقه مندی جدید پارسا به ماشین معدن کهنه هست و هر شب کامیونش رو تو خونه میچرخونه و میگه معدن کهنه میخلیم. تا دیشب که میگفت مامان کهنه میخلیم😇 امروز اولین جربه تدریس من در این سال بود درس جشن میلاد . مامان هم دیشب برام دو تا کیک درست کرد که تو مدرسه جشن تولد حضرت محمد بگیریم. و یک کلیپ هم برام درست کرد. هفت...
24 آذر 1398

اولین دستمزد

از وقتی که تو تلویزیون شیر عالیس تبلیغ میکرد من تمام شیرهای عالیسی که خریدیم رو قوطیش نگه داشتم اندازه تو کیسه زباله بزرگ شده بود حدود 150 تا اول قول دادم جشن 14 آبان که برگزار کردیم بعدش بابا جون بده برام ماشینایی که پلاستیک کهنه جمع میکنن. خلاصه دیروز دیگه همه رو داده بود 5000 . منم شب پول رو برداشته بودم و به مامان گفتم بریم با این پول برات کفش بخریم. مامان هم بعد قربون صدقه گفت عزیزم با این پول نمیشه حالا بریم مغازه لوازم تحریری هرچی دوست داری با این قیمت بخر. منم که دفتر مشقم داشت تموم میشد یه دفتر انتخاب کردم که اونم 8 و 800 بود مامان یه 5 تومن دیگه گذاشت روش و اون دفتر رو برداشتیم. این شد اولین دستمزد من حالا قرار شده باز قوطی ها رو ج...
12 آذر 1398

این روزهای محمدپارسا و من

این روزها محمدپارسا جمله های کوچیک میسازه دیروز توی دستشویی به عکسی که مامان از زمان از پوشک گرفتن من رو دیوار چسبونده به دختره میگه این ننه هست و به اون پسره میگه اون پسرشه بعد هم گفت اون پارسا ست پسرشه . بعد هم گفت قطاره کلمه قطار یادآوره ننه هست براش چون همیشه ننه ازش میپرسه بریم مشهد با قطار. این روزها خیلی قشنگ میره تو آغوش مامان و کلی خودش رو برای مامان لوس میکنه. روز جمعه اولین ناهار صحرایی رو در زمستان امسال شروع کردیم پارسال این موقع اون هنوز کوچیک بود و نمیتونست راه بره اما امسال کلی برای خودش بدو بدو کرد بعد هم آتیش روشن کردیم اونم میگفت داغه جیزه روز 5 شنبه هم کلی سراغ بابا جون رو گرفت و کلا منتظر بود که به قول خودش آغا ...
10 آذر 1398
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد